به نظر می آید در دنیای امروز ایران به عنوان کشوری
که خسارت زیادی از جنگ و انزوا دیده است بیش تر از آمریکا نیاز داشته
باشد که انجماد کنونی در روابط دو کشور به پایان رسد
|
|
|
معضل رابطه ی ایران و
آمریکا مازیار بهروز*
|
| |
معضل روابط ايران و آمريكا بيشك يكي از چالشهاي
مهم دولت آينده ايران پس از انتخابات رياستجمهوري خواهد بود. مساله
رابطه با آمريكا از چند نظر براي آينده ايران اهميت دارد؛ اول، آمريكا
بهعنوان تنها ابر قدرت نظامي و اقتصادي، نقش مهمي و حتي در بعضي موارد
اساسي در مسايل بينالمللي ايفا ميكند. حجم اقتصاد آمريكا، ميزان توان
نظامي اين كشور و دستآوردهاي فني آن، ناديده گرفتن اين كشور را براي
هر حكومتي مشكل و حتي شايد غير ممكن ميسازد. دوم؛ پس از واقعه سپتامبر
11 سال 2001 ميلادي، آمريكا سياستي پرخاشگرايانه و خشن در مورد برخي
از كشورهاي جهان اتخاذ كرده كه ايران نيز جزيي از آن است. با گذاشتن
ايران در فهرست "محور شرارت"، آمريكا يا بهتر بگويم دولت آقاي جرج بوش،
عملاً در چند مورد ايران را تهدي به اقدام نظامي و حتي براندازي كرده
است. سوم؛ دولت آمريكا در طول دو دهه گذشته همواره مانعي جدي در راه
توسعه اقتصادي ايران به شمار ميرفته است و ممانعت اين كشور از
سرمايهگذاري كلان در ايران و جلوگيري از عبور خطوط لوله گاز يا نفت از
خاك ايران نمونههايي از اين سياست است. بنابراين، از منظر منافع ملي
ايران و جدا از اينكه چه شخصي به رياستجمهوري انتخاب شده است، بر
مديران سياسي حكومت واجب است تا بهگونهاي، عامل آمريكا را خنثي
سازند. بهگمان نگارنده، اين مهم مقدور نخواهد بود مگر در برقراري
روابط سياسي با ايالات متحده بهعنوان قدم اول. اما چگونه ميتوان در
شرايطي كه آمريكا ايران را جزيي از "محور شرارت" ميداند و جمهوري
اسلامي نيز آمريكا را "شيطان بزرگ" خطاب ميكند و لگد مال كردن پرچم آن
كشور را از فرايض انقلابي خود قلمداد كرده است، انتظار بازگشايي روابط
سياسي ميان دو دولت را داشت؟ چگونه ميتوان از مرحله رابطه خصمانه 27
سال گذشته، به نوعي عادي سازي روابط رسيد و قدمهاي نخستين را براي
خنثيسازي خطر آمريكا برداشت؟ براي پاسخ به اين پرسشها، بايد نخست
به پيشينهي تاريخي روابط دو كشور پرداخت و سپس به شكاياتي كه هر كدام
از دو حكومت جمهوري اسلامي ايران و آمريكا در مورد ديگري طرح ميسازند.
از منظر شكايات تاريخي، گله و نگراني ايران به مسايل كودتاي 28 مرداد
سال 1332 و حمايت آمريكا از حكومت شاه سابق بر ميگردد. در يك كلام،
ايران نگران دخالت مجدد آمريكا در امور داخلي ايران و در تحليل نهايي،
از دست رفتن استقلال ملي است. گله يا شكايت تاريخي آمريكا از ايران به
مساله گروگانگيري سال 1979-80 و پرچمداري نهضت اسلامي توسط ايران باز
ميگردد. در كنار اين گلايههاي تاريخي، دو حكومت با يكديگر مشكلات
ديگري نيز دارند كه فعليت امروزي دارد. ايران خواستار رهايي داراييهاي
مسدود شده است كه پس از گروگانگيري توسط آمريكا انجام گرفت و بر سر
مقدار آن نيز اختلاف وجود دارد. ايران، همچنين خواهان تعديل سياستهاي
خصمانه آمريكاست و بر عدم دخالت آن كشور در امور داخلياش تاكيد دارد.
آمريكا مسايل خود با ايران را در سه محور اصلي و چندين محور فرعي طرح
ميسازد. سه محور اصلي عبارت ست از؛ نخست ادعاي آمريكا مبني بر علاقه
ايران بهدست يافتن به سلاح هستهاي و نه فقط فنآوري هستهاي كه مورد
ادعاي ايران است. دوم؛ مخالفت ايران با طرح صلح ميان فلسطينيها و
اسراييل و سوم؛ شركت ايران در عمليات تروريستي و پشتيباني از گروههاي
تروريست. محورهاي فرعي عبارتند از وضعيت حقوق بشر در ايران، نبود يك
نظام مردمسالار (دموكراسي) در اين كشور و دخالت ايران در امور عراق و
افغانستان. برخي از ادعاهاي آمريكا در سطح تبليغاتي و براي تحت تاثير
قرار دادن افكار عمومي آن كشور و جهانيان است و برخي ديگر، ريشه در
واقعيات دارد. مشكلات ذكر شده در بالا باعث شده است تا روابط ايران
و آمريكا، در يك حالت انجماد همراه با آسيب زدن به منافع يكديگر قرار
گيرد. اين در حالياست كه هر دو كشور قادر نيستند طرف مقابل را ناديده
گيرند. از زاويه ديد سياستگذاران آمريكا، ايران با وسعت و جمعيت نزديك
به 70 ميليون، بيشك يك كشور قدرتمند منطقهاي به حساب ميآيد. وضعيت
سوقالجيشي ايران و ميزان ثروت ملي آن، سطح بالاي تحصيل كردگان و با
سوادان، ايران را از جمله كشورهاي مهم و غير قابل انكار جهان اسلامي
قرار داده است. از طرف ديگر، ايالت متحده بهعنوان يگانه ابر قدرت
نظامي جهان، پر قدرتترين قطب اقتصادي دنياي امروز و يكي از پر
نفوذترين سياست گذاران ديپلماسي جهاني، به سختي ميتواند از طرف ايران
نا ديده گرفته شود. در يك كلام، ايران و آمريكا قادر نيستند يكديگر را
ناديده بگيرند و شرايط انجماد فعلي نيز به نفع هيچ يك نميتواند باشد.
در اين خصوص بايد توجه داشت كه در تحليل نهايي، طرف قويتر در اين
معادله، امكان بيشتري براي ادامه شرايط موجود دارد و طرف ضعيف، ضرر
بيشتري از ادامه انجماد در روابط خواهد ديد. بهنظر ميآيد در
دنياي امروز، ايران بهعنوان كشوري كه خسارت زيادي از جنگ و انزوا ديده
است، بيشتر از آمريكا كه يگانه ابرقدرت جهان است نياز داشته باشد كه
انجماد كنوني در روابط دو كشور به پايان رسد. منظور از اشاره به
نيازهاي ايران، اين نيست كه كشوري ضعيف و محتاج جلوه داده شود، بلكه
منظور اين است كه براي آينده توسعه كشور در حيطه اقتصاد و اجتماع، به
نفع منافع ملي ايران است كه عامل باز دارنده يا منفي آمريكا را خنثي
سازد يا به عاملي مثبت و كمك كننده تبديل كند. انجام اين امر ميسر نيست
مگر با دارا بودن مديريتي مدبر در سياست خارجي و داشتن ديد دراز مدت
براي رويارويي با چالش آمريكا. اين واقعيت، مستقل از اينكه چه
گروهبندي داخلي زمام امور را در دست ميگيرد، چالش مهمي در جهت احقاق
منافع ملي كشور است. متاسفانه، روابط ايران و آمريكا در دوران پس از
انقلاب 1357 مجموعهاي است از فرصتهاي از دست رفته براي تشنجزدايي.
نقش آمريكا بهعنوان پشتيبان ضمني صدام حسين در جنگ ايران و عراق و
سياست خصمانه دولت رونالد ريگان، در قبال ايران، امكان هرگونه مصالحه
تا زمان ادامه جنگ را منتفي ساخته بود. اما در دوران باز سازي بعد از
جنگ و زمامداري آقايان رفسنجاني و خاتمي، فرصتهايي براي تشنجزدايي و
عاديكردن روابط پيش آمد كه متاسفانه از دست رفت. شايد بتوان
مساعدترين زمان براي عاديسازي روابط يا لااقل اقدام در اين جهت را
دوران رياست جمهوري بيل كلينتون در آمريكا دانست. دو عامل موجب شد تا
اين فرصت نيز از دست برود؛ عامل اول در آمريكا عمل كرد و در سياستهاي
حزب جمهوري خواه اين كشور جلوهگر شد. دوران دوم زمامداري آقاي
كلينتون، مصادف شد با تسلط حزب جمهوري خواه آمريكا بر كنگره (پارلمان)
اين كشور. اين حزب نيز در جهت انزواي هر چه بيشتر ايران و براي همراهي
با طرفداران اسراييل و مخالفان جمهوري اسلامي، لوايحي را تصويب كرد كه
عملاً هر گونه ابتكار عمل را از دولت كلنتون براي عاديسازي روابط با
ايران گرفت. عامل دوم در ايران عمل كرد و به جناحبنديهاي داخلي
جمهورياسلامي مربوط ميشد و رقابت ميان اهداف و برنامههايي كه بعضاً
ارتباطي هم به روابط ايران و آمريكا نداشت. دولت آقاي خاتمي اگرچه
توانست با طرح گفتوگوي تمدنها و برداشتن قدمهاي مهم ديگر، جلوه
جهاني ايران را دچار تحول مثبت سازد و رابطه ايران را با اتحاديه اروپا
تا مرز عادي شدن گسترش دهد، اما وضعيت داخلي ايران نشان داد كه مخالفان
عاديسازي روابط با آمريكا، بسيار توانمندانه، قادرند هرگونه اقدام در
اين جهت را از مسير اصلي خارج سازند. روند سياسي در آمريكا نيز نشان
ميدهد كه مخالفان در آن كشور نيز به همين ميزان قدرتمند
بودند. تحولات 11 سپتامبر 2001 و تغيير روند سياسي در آمريكا،
انجماد در روابط دو كشور را وارد مرحلهاي نوين و چه بسا بسيار خطرناك
نموده است. شرايط نوين، بيشتر در ارتباط با روند تغيير در آمريكاست و
كمتر به تحولات داخلي ايران ارتباط دارد. براي درك چرايي و چگونگي
روند تحولات در آمريكا، لازم است بهنوع تفكر جناح حاكم بر دولت آمريكا
(نومحافظهكاران) واقف بود و شناختي عيني داشت. نو محافظهكاران آمريكا
به شكل امروزي آن را ميتوان پديدهاي نوين و بعضاً غير متعارف و غير
معمول در سياستگذاري ايالات متحده توصيف نمود. سازماندهي و پايگاه
اجتماعي اين طيف دروني حزب جمهوري خواه آمريكا را دست راستيهاي مذهبي
پروتستان تشكيل ميدهند كه با تباني با صهيونيستهاي دست راستي،
ائتلافي را تشكيل دادهاند كه به آن نو محافظهكار گفته ميشود. اين
جريان، تراژدي 11 سپتامبر 2001 را غنيمت شمرده و اقدام به پياده كردن
برنامه سياسي و اجتماعي خود كرده است. در حيطه سياستخارجي، اين جريان
بر اين اعتقاد است كه پس از اتمام جنگ سرد و حذف اتحاد شوروي، آمريكا
به عنوان يگانه ابر قدرت، بايد توان نظامي و اقتصادي خود را در جهت
بهوجود آوردن ثبات تحت نظارت و آمريكا (Pax Ameriana) در سطح جهان به
كار اندازد. مبارزه با تروريسم بينالمللي و حكومتهايي كه آمريكا
آنها را ناباب يا خطر آفرين تشخيص ميدهد، در اين چارچوب قرار
ميگيرد. در چارچوب سياستگذاري در خاورميانه، اين ديدگاه بر آن است تا
با حذف خطرهاي بالقوه و بالفعل براي اسراييل، منطقه را براي اين كشور
بيخطر سازد. در اين ميان، اين نظرگاه بر آن است تا منابع انرژي در
منطقه، در دست حكومتهاي دوست قرار گيرد تا استفاده از نفت نتواند به
سلاحي براي مقابله با سياستهاي آمريكا تبديل شود. با توجه به چارچوب
نظري بالا ميتوان مشاهده نمود كه سياستگذاري نو محافظهكاران در
آمريكا، عليالاصول با ضريب خطاي بالايي همراه است و نمونه عملكرد آن
را در رابطه با عراق و كره شمالي به رايالعين ميتوان ديد.
نومحافظهكاران آمريكا با برخوردي ايدئولوژيك و غير تاريخي، حقانيتي
براي خود قايل هستند كه آنان را تبديل به جرياني خطرناك و بيمبالات
ميكند. اين مساله نه تنها خطري جدي براي ايران است، بلكه اين خط فكري
را تبديل به روندي خطرناك براي ثبات جهاني كرده است. از اين منظر، راه
حلي كه براي جهان باقي ميماند، انتظار و مديريت مسايل با آمريكا تا
انتخابات بعدي اين كشور است كه در سال 2008 ميلادي صورت خواهد گرفت. به
عبارت ديگر، چارهاي وجود ندارد جز اينكه با سياستگذاري مدبرانه و
هوشمند تا جاي ممكن آسيبپذيري را كم كرده و در انتظار پايان دوران
نومحافظهكاران بود. در مورد ويژه ايران، نومحافظهكاران، جمهوري
اسلامي را بخشي از "محور شرارت" خطاب كرده و فشار را به ميزان زيادي
بالا بردهاند. براي نگارنده، شكي وجود ندارد كه عواملي در درون دولت
ايالات متحده، خواهان يورشي نظامي به ايران هستند و از سوي عواملي خارج
از دولت نيز حمايت ميشوند. مشكل عراق و درگيري آمريكا در اين كشور،
امكان حمله نظامي براي براندازي و اشغال ايران را تا حد زيادي كم كرده
است. اما احتمال حمله نظامي براي تخريب بنيان نظامي و اقتصادي ايران و
بنابراين تضعيف حكومت مركزي، هم چنان به قوت خود باقي است و اين مهم
بايد جدي گرفته شود. هزينه حمله نظامي آمريكا به ايران، براي ايران
بسيار بالا خواهد بود و روند توسعه اقتصادي، سياسي و اجتماعي را از خط
خارج خواهد كرد. بهترين سياست در دوران كنوني، عدم رويارويي نظامي با
آمريكا است. نو محافظهكاران آمريكا در ظاهر و براي افكار عمومي،
نوك تيز حمله خود به ايران را مساله فنآوري هستهاي قرار دادهاند.
آمريكا، اگرچه زير فشار اتحاديه اروپا قبول كرده است تا برنامه اين
اتحاديه در مورد گفتوگو با ايران را بپذيرد، اما اين عقبنشيني
احتمالاً موقتي است و سياستگذاران آمريكا، در انتظار خطايي از سوي
ايران يا به بنبست رسيدن مذاكرات هستهاي در كمين نشستهاند. حتي اگر
فرض شود كه در مساله هستهاي ايران به توافقي با اروپا برسد، نو
محافظهكاران آمريكا طوماري بلند بالا از انتظارات ديگر در دست دارند.
بنابراين و با توجه به اين شناخت، احتمال اينكه دولت آينده ايران و
مديران حكومت جمهوري اسلامي بتوانند باب گفتوگوي مستقيم با آمريكا را
باز كنند يا قدمهاي واقعي درجهت خنثي سازي خطر اين كشور بردارند، ضعيف
مينمايد. بنابراين، پرسشي كه بايد به آن پرداخت اين است كه راه حل
چيست و ايران چه ميتواند بكند؟ راه حلهاي ايران را بايد به دو
گونهكوتاه مدت و دراز مدت تقسيم نمود. در كوتاه مدت، يعني تا سال 2008
كه احتمال تعويض قدرت در آمريكا ميرود و ميتوان اميدوار بود دولت
معقولتري بر سركار آيد، دولت ايران بايد مساله غنيسازي را به نوعي حل
نمايد. مساله غنيسازي و اصولاً كل برنامه هستهاي ايران در چارچوب
قوانين بينالمللي انجام ميگيرد و بيشك اين حق ايران است كه هم
فنآوري و هم تاسيسات هستهاي براي استفاده غير نظامي داشته باشد. اما
در رابطه با نو محافظهكاران آمريكا، مساله كمتر به حق ايران و بيشتر
به بهانهجويي آمريكا مربوط ميشود. ايران امروز در شرايط خوبي قرار
دارد تا با اروپا به توافق برسد و مانور آمريكا براي به انزوا در آوردن
ايران را خنثي سازد. شايد بتوان با قبول توقف غنيسازي و تضمين دريافت
سوخت براي برنامه هستهاي ايران، در كنار ديگر تضمينها به نوعي به
توافق رسيد. بهعنوان نمونه شايد بتوان غنيسازي براي مصارف پژوهشي را
در سطح پايين ادامه داد ولي ادامه غنيسازي براي استفاده تجاري را
متوقف ساخت. رفع اين معضل، به تقويت روابط ايران با اروپا كمك ميكند و
آسيبپذيري ايران را پايين ميآورد. در كنار اين مهم، قدمهاي ديگر در
جهت بهبود جلوه بينالمللي ايران، بيشك آسيبپذيري ايران را پايين
خواهد آورد. اين قدمها عبارتند از ادامه توسعه سياسي در كشور، قوام و
دوام قانونمندي و آزادي بيشتر بيان و تحزب و بالاخره قدمهاي اساسي
در رعايت حقوق بشر در كشور. تمامي اقدامات ياد شده، هزينه پاييني را
براي مديران جامعه دارا خواهد بود، ولي بازده زيادي در انظار جهاني
خواهد داشت و دست آمريكا را براي به انزوا كشاندن و بالا بردن ضريب
آسيبپذيري ايران، خواهد بست. در دراز مدت، به گمان اين نگارنده،
سياستگذاران جمهوري اسلامي بايد در جهت رفع كدورت با آمريكا و
بازگشايي روابط به برنامهريزي بپردازند. معضل مخالفت با آمريكا بايد
از سطح خيابانهاي شهرهاي كشور به سطح مديريت منافع ملي صعود نمايد.
اين يعني برنامهريزي براي هدايت معضل آمريكا از سطح فرايض سياسي و
انقلابي روزمره، به سطح تصميم درازمدت براي برقراري رابطه با ايالات
متحده، حتي اگر دولت آينده آمريكا به اين نتيجه برسد كه به نفع منافع
ملي آن كشور است كه با ايران روابط عادي يا حتي حسنه داشته باشد، ولي
اين شرايط در ايران آماده نباشد، بارديگر فرصتي گران بها از دست خواهد
رفت. ايران امروز ديگر كشوري نيست كه با باز شدن يك سفارتخانه، تحت
سلطهبيگانگان قرار گيرد. بايد اعتمادبهنفس ملي و استقلال ملي كشور
را سرمايه توسعه آن كرد. بيشك، خنثي كردن عامل منفي سياست آمريكا در
قبال ايران و ارتقاء آن به يك رابطه عادي يا حتي حسنه، براي ايران
منافع سرشاري خواهد داشت كه در اين چند خط مجال گفتوگو در مورد آن
نيست ولي ميتوان تاييد كرد كه اين چالش را نميتوان نا ديده
گرفت. در پايان سخن، اين نكته را بايد تاكيد كرد كه مذاكره آتي با
آمريكا و در نهايت برقراري رابطه با آن كشور، اگرنه در دوران دولت
كنوني آن كشور بلكه در آينده نزديك، خطري بسيار ناچيزتر و كمرنگتر در
بر خواهد داشت تا ادامه شرايط خصمانه كنوني. ايران امرز نياز به
پرداختن به مشكلات بيشمار داخلي و منطقهاي دارد و بر طرف شدن چالش با
آمريكا، در ابعاد گوناگون، بسياري از مشكلات را اگر نه برطرف؛ كه حداقل
راه حل آن را آسانتر خواهد ساخت. امروز ما شاهد روابط حسنه بين آمريكا
و ويتنام هستيم در حالي كه دو كشور سالها با يكديگر در جنگ بودند و
آمريكا در آن جنگ شكست خورد. اگر ويتنام و آمريكا قادر شدهاند مشكلات
خود را حل نمايند، دليلي وجود ندارد كه ايران و آمريكا نيز نتوانند
اختلافات خود را حل كنند. تمامي مشكلات در روابط فيمابين و شكايات دو
طرف، قابل بحث و گفتوگوست. گفتوگوي بيقيد و شرط، بيشك بسياري از
سوء تفاهمها را برطرف ساخته و راهكارها براي حل مشكلات واقعي را
نمايان ميسازد. براي انجام چنين كاري، شرايط داخلي ايران بايد آماده
شود و مساله رابطه با آمريكا از يك مساله جناحي و سياسي روزمره به امري
تبديل كه به منافع ملي ربط دارد و بنابراين تمامي جناحها بايد در جهت
حل آن گام بردارند.
* استاديار گروه تاريخ دانشگاه ايالتي
سانفرانسيسكو در
آمريكا mroozbeh@sfsu.edu
| |
|
|
شماره 39- نیمه تیر-84
|
سرآغاز |
|
|
نامه ماه |
|
|
نامه مدیر مسؤول |
|
|
نامه ویژه |
|
|
سياست |
|
|
ادب و هنر |
|
|
زنان |
|
|
کارگران |
|
|
دانشجویان |
|
|
اجتماعی |
|
|
انديشه |
|
|
نامه شما |
|
| |
|